پارت چهل و چهارم :

با عجله پله های عمارت رو یکی ،دوتا جا میزاشتم و دامنم رو تو دست گرفته بودم،بخاطر اینکه به پام گیر نکنه و زمین نخورم..
به در اتاق رسیدم و تقه ای به در زدم و بعد شنیدن صدای فخرالزمان کلی تعجب کردم و تلو تلو وارد اتاق شدم..
با دیدن فخزالزمان و پوران کنار ارباب،چشمام از تعجب دودو میزد ،لب باز کردم:
_سلام ارباب
سلام خانم بزرگ.
خانوم بزرگ رو ازم گرفت و خیلی خشک جواب داد:
_علی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.