رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت چهل و دوم :
سه روز از شبی که ارباب باهام درد و دل کرده بود گذشته بود و من هنوز کاری نکرده بودم،این روزا هم رژه رفتن این دختره پوران تو عمارت حرصیم کرده بود بخاطر همین روسریم رو تو سرم مرتب کردم و از عمارت بیرون زدم:
دنبال محمد علی بودم که با دیدنش جلوی در عمارت با عجله به سمتش راه افتادم که با دیدنم هول شد و سرش رو پایین انداخت:
_س..
سلام خانم ج،خانم جان،امری دستوری دارید که اینجا اومدید؟؟
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.