پارت چهل :

شب از نیمه گذشته بود و هنوز ارباب وارد اتاق نشده بود و من مثل همیشه منتظرش بودم،ده سال پیش توی مکتب خونه با ارباب آشنا شده بودم،اون زمان سن و سال زیادی نداشتم بخاطر همین احساسی شدم و دل به ارباب سپند سپردم،اون روزا ارباب یه پسر شوخ طبع و درس خون بود،هیچ کدوممون از طبقه ی اجتماعی همدیگه باخبر نبودیم تا اینکه پی به فامیلی ارباب بردم،وقتی فهمیدم خان سالار اسم خانوادگیشه ازش جویا شدم و فهمی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    خوب بود نویسنده عزیز خسته نباشی👏🏻❤

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.