ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت سی و هفتم :
نیمچه لبخندی کنج لباش سبز شد.
_اوکی...بیرون منتظرم.
و بعد از اتاق بیرون رفت.
چه عجب یبار حرف گوش داد!!!
بعد اینکه کارای ثبت نام انجام شد، از اتاق بیرون زدم که دیدم دوتا دختر جلوی آرکا نشستن و دارن باهاش لاس می زنن.
آرکا اصلا بهشون توجه نمی کرد.
ولی من بدجور حسودیم شد.
عصبی جلو رفتم و رو به آرکا گفتم:
_بریم.
سرشو بالا آورد و نگاهشو به من دوخت.
اون دوتا دخ
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.