پارت بیست و یکم :



فصل 12
هنگامه گفت:
ـ جالبه! افطاری خونه خاله‌‌ش نرفته ولی خونه برادرت اومده!
ـ به نظرت دوسم داره؟
ـ صد در صد!
ـ از کجا انقدر مطمئنی؟
ـ با این چیزایی که تو تعریف می‌‌کنی معلومه بهت علاقه داره.
ـ ما به درد هم نمی‌‌خوریم هنگامه...
هنگامه لبخند زد:
ـ عین جمله‌‌ای که قبل از رفتنت به مشهد من بهت گفتم.
ـ اگه مجید ازم خواستگاری کنه ردش می‌‌کنم. ماد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ‌‌

    30

    رمان عالیه

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💞

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه

    ۳۵ ساله 00

    سلام خیلی رمان قشنگی ممنون

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.