اینکا به قلم شهره احیایی
پارت هجده
زمان ارسال : ۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
اردلان که در را بهم زد خندهای کرد میدانست اردلان اهل چیزی نیست فقط میترسید طاقتش تمام شود . ای کاش قبل از دیر شدن بهناز برمیگشت.
بعد از رفتن اردلان بلند شد ماگ را برداشت به سمت آشپزخانه رفت همهجا مرتب بود شک نداشت کارِ خواهرِ اردلان بود. هفتهای دو مرتبه میآمد و به قولی چراغ خانهی برادرش را روشن میکرد. پریسا تنها کسی بود که رابطهاش با اردلان خوب بود. ماگ را شست و درون آب
م.ر
00بسیار عالی🥰