پارت هفده

زمان ارسال : ۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

دلش خواب راحت می‌خواست آنهم جایی که گرمایِ دست پدر را حس کند سرش را مایل کرد با دیدن کوسن زردرنگ دست دراز کرد. آنجا امن بود می‌شد با خیال راحت همانطور وسط سالن بخوابد هاویار خودش گفته بود کلیدها نمی‌برد
یادِ فامیل دور افتاد با تعریفهایی که شنیده بود فرقی نداشت همان پسر خوب فامیل!
یاد پدر و سفارشش افتاد《هروقت جایی گیر افتادی که نتونستی به ما خبر بدی یادت باشه نوه خاله متانت آدم

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.