پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

از خوشحالی لبانش کش آمدند انگار خدا دعایش را مستجاب کرده بود... فقط یک مدت کوتاه بعد خودش را جمع‌و جور می‌کرد مطمئن بود می‌تواند... دیگر اشتباهات گذشته را نمی‌کرد...
نهال در ماشین منتظرش نشسته بود از دور دید که هاویار جلوی پیشخوان ایستاده با مردی صحبت می‌کرد. سرش درد گرفته بود و شقیقه‌هایش تیر می‌کشیدند.
از اول هم اشتباه کرد که به هاویار زنگ زد، اگر به مادر یا خاله متانت حرفی بز

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.