اینکا به قلم شهره احیایی
پارت پانزده :
وقتی جلوی آپارتمان نوسازی توقف کردند با تعجب به سمت هاویار چرخید. دستش سمت دستگیره ماشین رفت تودهای سخت میان گلویش حس کرد. یعنی چه؟ قفسهی سینهاش تنگ شده بود با ورود ماشین چراغهای پارکینگ روشن شد.
ماشین متوقف شد دیوار روبهرویشان سنگی بود.
مهتابی بالای سرشان نیمسوز بود چشمک میزد.
بغضش گرفته بود در موردش چه فکری کرده بود که یکراست مهمان خانهی مجردیاش کرده بود. دس
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.