پارت هجده :

***
صبح بیمارستان رفتم. خیلی کار سرم ریخته بود. خانم امیدی چند پرونده می‌‌خواست و تلفن در حال تماس مکرر بود. در آن اوضاع نابسامان یک پسر قد بلند لاغر هم در حال برانداز من بود و کلافه شده بودم. پرونده‌‌ها را که دست خانم امیدی دادم و رفت، به پسر نگاه کردم و گفتم:
ـ بفرمایین!
ـ ببخشید من می‌‌تونم شماره شمارو داشته باشم؟
ابروهایم را بالا انداختم:
ـ بله؟!
لبخندی زد و گفت

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسیر سرنوشت

    00

    رمان خوبیه

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.