پارت هفده

زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

فصل 11
ماه رمضان شروع شده بود و همه روزه دار. سال پیش امین کنارمان بود و با هم سر سفره افطار می‌‌نشستیم اما امسال فقط من و مامان بودیم. صبح‌‌های زود از خانه می‌‌رفتم بیرون وکار می‌‌کردم و شب هم در کنار مامان و سفره افطار. رو به هنگامه که کمی آب نوشید، گفتم:
ـ روزه نیستی؟
ـ نمی‌‌تونم بگیرم. حالم خیلی بد می‌‌شه!
نگاهش کردم. از نظر بدنی ضعیف بود. دست پشتش گذاشتم و گفتم:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    عالیه ممنونم

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    عالی بود

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝💝

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.