پارت شانزده :

- چیشده مگه بابا جان؟ اتفاقی افتاده یا به نتیجه نرسیدید؟
ارسلان بدون اینکه به من نگاه کنه با انگشتاش بازی کرد و گفت :
- همونطور که بقیه گفتید بنظرم ما یکم داریم زیادی سریع پیش میریم... میخوام اگه بشه چند وقت نامزد بمونیم تا شرایط جور بشه.

دستامو مشت کردم و با پوزخند نگاهمو ازش گرفتم.
- خوب ماهم که از اول قصدمون همین بود مرد حسابی.
و خندید حتی این جمله بابای ارسلان هم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    00

    باید ب فرهود بگییی😭😭

    ۱۱ ماه پیش
  • آمینا

    00

    کاش لااقل به فرهود میگفت بیا خونم باهم حرف بزنیم.اینجوری بد شد که😇

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.