ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت شانزده
زمان ارسال : ۲۸۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
- چیشده مگه بابا جان؟ اتفاقی افتاده یا به نتیجه نرسیدید؟
ارسلان بدون اینکه به من نگاه کنه با انگشتاش بازی کرد و گفت :
- همونطور که بقیه گفتید بنظرم ما یکم داریم زیادی سریع پیش میریم... میخوام اگه بشه چند وقت نامزد بمونیم تا شرایط جور بشه.
دستامو مشت کردم و با پوزخند نگاهمو ازش گرفتم.
- خوب ماهم که از اول قصدمون همین بود مرد حسابی.
و خندید حتی این جمله بابای ارسلان هم
پرنیا
00باید ب فرهود بگییی😭😭