حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
فصل 10
روز بازگشت بود و همه مهیای رفتن. امین همه وسایلها را توی صندوق عقب ماشین مجید گذاشت و من و سوگل و مادرم به طرف ماشین رفتیم. مادرم رویش را گرفت و رو به مجید گفت:
ـ ببخشید آقا مجید! خیلی زحمتتون دادیم!
مجید مؤدبانه گفت:
ـ خواهش میکنم خانم برومند! تا باشه این کارا!
امین کاپشن خاکستریاش را از سوگل گرفت و به تن کرد و گفت:
ـ مجید دیگه مشهدی شده! فردا پ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سمانه
00تا اینجا خوب بوده🌺🌺