پارت سوم

زمان ارسال : ۱۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه

مادرم با لحنی که افسوس در آن موج می‌‌زد رو به من و میلاد که در حال برداشتن غذا بودیم، گفت:

ـ بذار ازدواج کنید برید اون‌‌وقت برای دیدن هم اشک می‌‌ریزید!

من و میلاد پوزخند زدیم. میلاد در حال برداشتن سالاد از پدرم پرسید:

ـ بابا حالا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.