تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
«مهرو»
در این یکهفته، از چرخیدن داخل خیابانهای بزرگ و پرتردّد تهران خسته شده بودم، صبحها زود از خانه بیرون میرفتم و عصرها، تا وقتی هوا تاریک میشد در خیابانها میچرخیدم.
در این شهر بزرگ، چندجایی به دنبال کار گشتم اما یا شرایطها خیلی فضایی و عجیب بودند یا آنکارها، زیادی برایم سخت و دشوار بودند. ترسی که پاشا به جانم انداخته بود و نگاه هرزِ بعضی از صاحبِ کارها، دیگ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی ازت عاطفه جان🤍🌹
۴ روز پیشنشمین
00موفق باشی نازنین جان
۲ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی ممنونم🌹
۲ هفته پیشلیلی
10ددم واااای امروز که اوضاع خیط تره دینا خانوم 😅😅 فقط نازنین جون بیزحمت امروز درجه ی خنگی این مهروی بدبختو کمش کن گناه داره بخدا .. فدامدا..😁
۳ هفته پیشپری
10فکر کنم داوین نسبت به موهای بافته شده مهرو واکنش نشون بده عالی بود نویسنده جان ممنون
۳ هفته پیشم.ر
00😊😍
۳ هفته پیشمهتاب
00عالی ❤💐
۳ هفته پیشفاطمه ❤️
00👏👏خیلی خوبه
۳ هفته پیشآیرین
00مثل همیشه عالی بود
۳ هفته پیش
عاطفه
00عالی 💕