پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۱۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

به‌محض سوار شدن در ماشین مدل بالای داوین، عطر سردِ و رایحه‌ی تند سیگارش زیر بینی‌ام جهید و نگاهم، ناخودآگاه به نیم‌رخ صورتش گره خورد، موهایش را مرتب به بالا شانه زده بود و ته‌ریش‌هایش اندکی بلندتر از چند روز قبل دیده میشد. هودیِ مشکی رنگی به‌تن داشت که آستین‌های آن را اندکی بالا داده بود.
صدای دینا مرا از عالم هپروت بیرون کشاند.
- خودت به من میگی زود آماده شو اون‌وقت خودت دی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستاره

    00

    آخی خیلی سخته کاش فقط توداستاناباشه وتودنیای واقعی کسی داغ برادرنبینه.. .الان دوباره جرقه میزنه دودش توچشم مهیامیره...😉

    ۲ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    اره واقعا، کاش همه‌ی دردها و مشکلات فقط داخل داستان‌ها بود.🥲 مرسی از همراهیت✨🧡

    ۲ هفته پیش
  • م.ر

    00

    ای وای😭😭

    ۳ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    🥲💔

    ۲ هفته پیش
  • مهتاب

    10

    فقط گریه داوین 😢😭

    ۳ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    🥲💔

    ۲ هفته پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    خیلی گناه دارن😭

    ۳ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    خیلی🥲💔

    ۲ هفته پیش
  • پری

    00

    کاش دانیال خودکشی نکرده بود . اینجای رمان خیلی غمگین بود

    ۳ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    آره واقعا🥲خودکشی خیلی بدتر از مرگ طبیعیه💔

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.