حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۲۸۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فصل 9
امین و سوگل رفته بودند حرم. حال مادرم خوب نبود و داشتم بهش قرص و آب میدادم.
ـ الهام ساعت چنده؟
ـ ده مامان جون.
ـ اگه میتونی خودت برو بازار. من نمیتونم تو شلوغی راه بیام. قلبم میگیره.
ـ پیشت میمونم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
شهناز
00سلام رمان قشنگی من از خوندنش لذت می برم