حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۲۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
سوگل گفت:
ـ مجید! امین داشت غیبتتو میکرد. میگفت داری نماز قضاهاتو میخونی.
چشمان مجید شوخ شدند و رو به امین گفت:
ـ امین خودش رو با من اشتباه گرفته.
چادرم را روی سرم درست کردم و یک لحظه نگاهش به من افتاد و انگار با چشم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نسترن
10کاشکی آخرش خوب باشه...تااین جا که رمانتون زیباست💜