پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و سی و نهم
زمان ارسال : ۴۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
نگاه مخمورش تاب و توان را از من میربود. مشغول چیدن چمدانهایمان درون کمپِر بودم ولی توجهام سمت حنایی بود که درون آلاچیق ایستاده و با چهرهای محزون باغ را مینگریست.
تا خود صبح، خواب به چشمانم نیامد که نیامد. گندی که زده بودم خواب را به چشمانم حرام کرده بود.
هر چقدر که فکر میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که کمکم با کارهایم به حنا بفهمانم که احساسم نسبت به او چیز فراتر ا