پارت هفتم

زمان ارسال : ۲۵۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

فصل5

امروز، روز هیجان انگیزی بود. مقابل آینه ایستادم و مقنعه‌‌ا‌‌م را مرتب کردم. کیف مشکی‌‌ام را روی شانه انداختم و ازاتاقم بیرون آمدم. مادرم در حال آماده کردن صبحانه بود.گونه‌‌اش را بوسیدم و گفتم:

ـ دست گلت درد نکنه مامان جون.

م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید