حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت ششم :
نگاهش کردم. محترمانه به مبلی اشاره میکرد. لبخند کمرنگی زدم و نشستم. مجید هم نشست و ناگهان سکوت سنگینی حکم فرما شد. همیشه عادت داشتم سکوت جمع را بشکنم اما با وجود مجید انگار زبانم قفل شده بود. گویی مجید سکوت خودش را به من هم انتقال داده بود. به چه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دلوین
00عالی