حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۲۹۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
فصل5
امروز، روز هیجان انگیزی بود. مقابل آینه ایستادم و مقنعهام را مرتب کردم. کیف مشکیام را روی شانه انداختم و ازاتاقم بیرون آمدم. مادرم در حال آماده کردن صبحانه بود.گونهاش را بوسیدم و گفتم:
ـ دست گلت درد نکنه مامان جون.
م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فرزانه
00👌👍