سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت بیست و دوم :
پسرها با عماد میآمدند. بهارک و ساینا هم با بهنود. حوصلهٔ وراجی و شیطنت بهارک را نداشت و تصمیم گرفت با نیلوفر و علیرضا همراه شود.
صندلی عقب لم داد و پاهایش را از کفش بیرون آورد. کف پاهایش از سرپا ایستادن زیاد میسوخت. توان گردش و تفریح را نداشت، اما نخواست برنامهای را که عماد و بهنود ریخته بودند، خراب کند. بعد از یک روز کار فشرده و پر استرس این را حق بچهها میدانست که شادی کنند. و