سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت بیست و یکم :
ماهنوش سر تکان داد و باز مشغول کارش شد. هر کس گوشهای از کار را به دست گرفته و مشغول بود. بهنود با اصرار زیاد او را فرستاد که لباسش را تعویض کند و حاضر شود. قول داد تا او برگردد، کارها تمام شده باشد. وقت بیرون رفتن از آشپزخانه عماد را دید که روی میزها را دستمال میکشید. آن طرفتر بهارک و ساینا، دختر سرمه ایستاده بودند به حرف و خنده. از کنارشان میگذشت، کنایهوار گفت:
_ اینجوری میخواس