اورینا به قلم سنا فرخی
پارت نهم
زمان ارسال : ۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نهال بیلچهاش را در دست جابهجا کرد و نفس سردی کشید. درخت دیگر میوه نمیداد؛ تقریبا از زمانی که دریا را از دست داد... روزهایی مانند امروز، همین جا مینشست و درخت را نوازش میکرد؛ به پایش کود میریخت؛ علفهای هرز را از خاکش جدا میکرد و ناامید برگهای خشکش را دور میریخت.
بهمن با تردید به سمنبر نگاهی کرد و سپس محتاط لب باز کرد:
- باباجان میخوای اون درخت رو ببُرم به جاش برات
رها
00خیلی آموزندهست