بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و چهل و سوم
زمان ارسال : ۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
گوشی را برای چندمین بار بیحاصل زمین گذاشت. دلشوره داشت! میدانست اتفاقی افتاده که امیرطاها جواب نمیدهد. والا در آن شرایط اینگونه رفتار نمیکرد. خالهاش هم گوشیش را نبرده بود:
-اینو بخور.
نگاهش روی مادر بالا آمد. با لیوانی آبپرتقال مقابلش ایستاده بود. لیوان را از دستش گرفت و کنار خود روی پاتختی گذاشت:
-صبح کی رفتن مامان؟ چرا جواب نمیدن؟
قبل از بیدار شد