پارت صد و چهل و سوم

زمان ارسال : ۱۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه



گوشی را برای چندمین بار بی‌حاصل زمین گذاشت. دلشوره داشت! می‌دانست اتفاقی افتاده که امیرطاها جواب نمی‌دهد‌. والا در آن شرایط این‌گونه رفتار نمی‌کرد‌. خاله‌اش هم گوشیش را نبرده بود:
-اینو بخور.
نگاهش روی مادر بالا آمد. با لیوانی آب‌پرتقال مقابلش ایستاده بود. لیوان را از دستش گرفت و کنار خود روی پاتختی گذاشت:
-صبح کی رفتن مامان؟ چرا جواب نمی‌دن؟
قبل از بیدار شد

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.