قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت سی و پنجم :
کارم که تمام شد بلند شدم
ارباب خواب بود
در خواب که نگاهش میکردی همان مرد نبود
جدیت و اخمش را داشت ولی مهربان به نظر میرسید
زخم های پشتش همه یا چاقو بودند یا تیر
انگار جنگ رفته بود
شنیده بودم حتی یک نفر هم جرعت ورود به مرز های اورا نداشت
شکارچی و قاچاقچی هم دست خودش بود نه ماموران
نفسم را بیرون فرستادم
پتو را ارام رویش کشیدم
با اینکه خیلی بدی دیده ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.