پارت ده

زمان ارسال : ۲۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

_میگم هیچ صدایی از اینا نمیاد عجیبه!
لیلا مقابل آینه قدی ایستاد.دست برد و سعی کرد زیپ پیراهنش را بالا بکشد.
_چیش عجیبه؟
ماهیر قدم کوتاهی برداشت.طوری که انگار یک مورچه راه می رفت.
_مامان وبابام قراره امشب راجع به عروسی خودمون حرف بزنن.
لیلا دست از تلاش برای بستن زیپ پیراهنش برداشت.سعی کرد جمله‌ای ماهیر را تجزیه تحلیل کند.
_شوخی میکنی؟
ماهیر جفت ابروهایش را بالا پ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    00

    نویسنده عزیز،لطفاتوضیح بدید که چراگاهی وقتا لیلا روپروانه خطاب میکنید،یاماهیر رو مشاهیر

    ۳ هفته پیش
  • نشمین

    00

    تا الان باید میگفتم بیچاره پروانه حالا باید بگم بیچاره لیلا عجب مادری خدا نصیب هیچ***نکنه

    ۳ هفته پیش
  • ستی

    10

    تا اینجا که عالیه .واقعا که از دست بعضی از مادرها

    ۳ هفته پیش
  • Hadis

    ۲۱ ساله 10

    ملک نسا میخواد همه حرصشو جمع کنه یک جا ضربه کاری بزنه به این دوتا بیچاره

    ۳ هفته پیش
  • ساناز

    00

    💛🧡💚🩵💙💜🤎❤️

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.