لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
آلتون بیتوجه به استیصال پسرک سوی صدرا رفته و رو به ارسلان گفت:
- باید به اصطبل ببریمش. باید به چوبی بسته شود و الا نه تنها به ما که به خودش نیز آسیب میرساند.
صبر نبات عاقبت لبریز گشت و فریاد زد:
- چه طور میتوانی تا به این حد سنگدل باشی؟
آلتون دست مشت کرده و بیتوجه به دخترک دوباره سخنش را رو به سوی ارسلان تکرار کرد. دخترک قدمی پیش گذاشته و مقابل صدرا ایستاد:
- نمیگذ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00صدرا💔🙏
۳ هفته پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
هعی🤧🤧🤧
۳ هفته پیشنشمین
00ای وااای دلم واسه صدرا هزار تیکه شد 😔
۱ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
اوهوم، خیلی گناه داره🥲
۴ هفته پیشم
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فاطمه ❤️
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
مهلا
00💜😔💜
۲ ماه پیشفاطمه
01این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
اکرم بانو
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Aa
10عالی بود ممنون👏👏👏🙏💐
۲ ماه پیشآمینا
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
اکرم بانو
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نهال
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سهیل
۲۸ ساله 10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فخری
10دلم برای صدرا سوخت چقدر ناراحت شدم