لعل بخارا به قلم فاطمه علی آبادی
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
موهایش آشفته بر پیشانی ریخته و چشمانش چون دو تیلهی آتش گرفته گشته بودند. سوی مرد دوید و سعی کرد عقب برانتش اما فایدهای نداشت، گویی قدرتش همچون گرگی درنده گشته بود؛ آب دهانش از اطراف شُره کرده و بر پیرهن سرمهای رنگ پیرزن میریخت. نبات گیج گشته و تنها میگریست. همسایگان که گویی از سر و صدا بیدار گشته بودند، گرد حیاط جمع شده و هر یک چیزی زیرلب پچپچ میکردند. نبات فانوسی برداشته و شت
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00جرابیماریش دیرپیداشد🙏