پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۵۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه

آلتون بی‌توجه به استیصال پسرک سوی صدرا رفته و رو به ارسلان گفت:
- باید به اصطبل ببریمش. باید به چوبی بسته شود و الا نه تنها به ما که به خودش نیز آسیب می‌رساند.
صبر نبات عاقبت لبریز گشت و فریاد زد:
- چه طور می‌توانی تا به این حد سنگ‌دل باشی؟
آلتون دست مشت کرده و بی‌توجه به دخترک دوباره سخنش را رو به سوی ارسلان تکرار کرد. دخترک قدمی پیش گذاشته و مقابل صدرا ایستاد:
- نمی‌گذ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فخری

    10

    دلم برای صدرا سوخت چقدر ناراحت شدم

    ۴ روز پیش
  • اسرا

    00

    صدرا💔🙏

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان

    هعی🤧🤧🤧

    ۳ هفته پیش
  • نشمین

    00

    ای وااای دلم واسه صدرا هزار تیکه شد 😔

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان

    اوهوم، خیلی گناه داره🥲

    ۴ هفته پیش
  • م

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • فاطمه ❤️

    10

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • مهلا

    00

    💜😔💜

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    01

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • اکرم بانو

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • Aa

    10

    عالی بود ممنون👏👏👏🙏💐

    ۲ ماه پیش
  • آمینا

    10

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • اکرم بانو

    10

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • نهال

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • سهیل

    ۲۸ ساله 10

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.