پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۵۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

قدری تعلل کرده و باز ادامه داد:
- چند بهار بعد از ازدواج‌مان، مادرم از دنیا رفت ولی باز هم در خوشبختی به رویم بسته نشد. مادرت که به دنیا آمد، اوضاع از قبل هم بهتر گشت. ژیان هر چه می‌دانست را به من آموخت؛ از طبابت گرفته تا تیراندازی و اسب‌سواری با چشمانی به بی‌فروغی چشمان من. اعتقاد داشت زمانی که حسی از میان برود، جایش را به احساسات دیگر داده و آنان قوی‌تر خواهند گشت.
باران دیگر بن

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    شومی یزدان به صدراگرفت🙏

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان

    اوهوم😔🥺. ولی می‌دونی، شومی خرافاته. آلتون آن‌قدر درگیر این مزخرفات شد و ذهنش رو الکی مشغول کرد و که تو تیمار صدرا به اشتباه افتاد و اون فاجعه بار اومد. هرچند که خود صدرا هم مقصر بود، زیادی موضوع رو سا

    ۳ هفته پیش
  • آمینا

    20

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • اکرم بانو

    10

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.