زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
ولی من باور نکردم، چیزی به اسم اعتماد، تو وجود من نابود شده بود... دیگه نبود! دیگه به چشای خودمم اعتماد نداشتم. الیاس که اونقدر قشنگ منو دلداری میداد و حرف از امید و تلاش میزد، منو خام کرده بود که ناخواسته باهاش همکاری کنم. که کارارو طوری پیش ببرم، سرلک گیر پلیس بیفته و از شرش خلاص بشن. خودشونم راحت به کارشون ادامه بدن.
نگاه غمبار و مستأصلش را به مرد جوان دوخت.
- بعدشم که قرار بود
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
محیا
00الان دوتا ماجرا هست که بی صبرانه منتظرم حل بشههه دلیل اینکه چرا امیر مهوا رو ترک کرده و اینکه چه بلایی سر خونواده حنانه و خودش اومده!
۳ هفته پیشم
00یعنی امیر چه مشکلی داشته که با وکیل ومشاوره درست بشه؟حنا چی شده نکنه بزور شوهرش داده باشن به این زودی،مگه سفر اینا چقدر طول کشیده
۳ هفته پیشFtm
10چه اتفاقی برای خانواده حنانه افتاده یعنی
۳ هفته پیشFtm
00حتما یه بیماری چیزی داشته یا روانش مشکل داشته که ترکش کنه ولی با این حال بازم منطقی توش نیس
۳ هفته پیشنهال
00طفلی مهوا اول سختی کشیدنهاش هست 😭
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00چه دلیلی داشته که محوا ول کرده بعد حالا برای اینکه برگرده رفته پیش مشاوره و وکیل 🤔
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00یعنی واقعا میتونه بی گناه باشه امیر🥺🥺عالی بود مرسی نگار جونم ❤️❤️
۳ هفته پیشم.ر
00😍😍
۳ هفته پیشساناز
00🤎💜💙🩵💚❤️🧡💛
۳ هفته پیش
پرنیا
00وااای امیر چقد عشقولی ب مهوا فک میکرده!!چ مشکلی داشته که نخاسته ب مهوا آسیب بزنه 😟😟