زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
صدای جروبحث در خانه بلند شد و کسی حواسش به گوشی تلفن نبود که مدام زنگ میخورد...!
دقایقی بعد، با صدای بر هم کوبیدهشدن در و آرامشدن جو خانه، یکتا غرولندکنان به اتاق برگشت.
- خدا لعنتتون کنه که جز دردسر هیچوقت برامون چیزی نداشتین، قومالظالمین!
با ضرب روی صندلی نشست و دست مشتشدهاش را روی میز مطالعه کوبید.
- عوض دلداری...
نگاهش به تلفن روی میز افتاد و با دیدن شماره
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 10کاشکی امیرم زنده باشه آخه تا لحظه آخر مراقب مهوا بود معلومه دوستش داره ای کاش زنده باشه یه جا قایم شده باشه🥺عالی بود مرسی نگار جونم ❤️💋
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 10هورااااا بالاخره اعتراف کرد ای جونم💃💃💃🥳🥳😍😍عالی بود مرسی نگار جونم ❤️❤️
۲ هفته پیشپرنیا
00آهاااان زودتر اعتراف کن پسر 🥰عشقتون دوطرفس آقا
۲ هفته پیشساناز
00🤎❤️💜💙🩵💚🧡💛
۳ هفته پیشم.ر
00پس ارش اعتراف کرد
۳ هفته پیش
محیا
00آرش عاشق حنا شده؟؟ پس مهوا چی🥲