پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و سی و ششم
زمان ارسال : ۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
لبخند ساختگی بر لب نشاند. چشمانش نشان از این میداد که آمادهی به خاک و خون کشیدن است ولی لبهایش چیزی جز این را نشان میداد. یک تناقض مشخصی که خیلی عیان و واضح بود.
- نه، چی میخواد بشه، داریم فیلم میبینیم دیگه.
دوباره نگاهش را به تلویزیون دوخت. اما نگاه من همچنان به او بود.
من همانی بودم که، ماهها بیقرارش بودم و اکنون که به او رسیده بودم و میدانستم درد بیقراری چیست،