پارت نوزده :

واقعاً حرصش گرفته بود. می‌دانست برای چه صدایش می‌کنند. تیز و تند نگاهشان کرد. آن‌ها با چشم و ابرو به عماد اشاره می‌کردند و لب‌ می‌زند: «این کیه؟»
همان زمان عماد و بهنود از رد نگاه او برگشتند سمت دخترها و همه آن‌ها ساکت شدند و بعضی با لبخند و بعضی با تکان نامحسوس سر به عماد خیره شدند. ماهنوش بالاخره خندید و با قدم‌های بلند سمت آن‌ها می‌رفت، گفت:
_ خدا لعنتتون کنه کثافتا! آبرومو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.