سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت هجده
زمان ارسال : ۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
هیچوقت اندازه آن لحظه و آن روز از حضور بهارک احساس خوشحالی و رضایت نداشت. فکر کرد چه خوب که بهارک به کمک اقبال رفته بود. اگر نبود، قطعاً در ازدحامی که همزمان با ورود دوستان همدانشگاهیاش و همکلاسیهای دبیرستانش و همسایههای مامزی پیش آمده بود، افسار کار از دستشان در میرفت. فقط مانده بود او کی این همه حرفهای شده بود که بهنود گفت:
_ از بس که هر روز با دوستاش میره کافه، توله تا