پارت هفده :

آخر جمله‌اش در قدم‌های شتاب‌زده بهارک گم شد و او نشنید.‌ خودش هم حواسش رفت به سمت در ورودی و گروه هم‌کلاسی‌های دبیرستانش. به سرعت خودش را به آن‌ها رساند. بهنود هم پشت سر او، همراه شد. با دوستان ماهنوش بیشتر از خود او ایاغ* بود. همین که رسید آن‌ها ماهنوش را رها کردند و دور بهنود حلقه زدند. بعضی‌ها که مثل ماهنوش حس خواهر بزرگ‌تر بودن داشتند، او را در آغوش گرفتند. ماهنوش آن لحظه نگاه زیر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.