سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
جا خورد وقتی دستهای مردانه او از پشت دور گردنش پیچید و چانهاش را گذاشت روی سر او. ماهنوش ندیده میدانست بهنود است. عطرش را میشناخت. حرکاتش را از بر بود. این مدل از پشت در آغوش گرفتن فقط مختص او بود برای وقتی که زبان غرورش نمیچرخید به تشکر، اما میخواست خوشحالیاش را به ماهنوش نشان دهد. اگر به استقبال بهرخ نمیرفت، بهنود تا شب در همان حال بیقرارش میماند. این را ماهنوش خیلی خوب