پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش

پرستار اومد سرُم‌و از دستم کشید و گفت: -می‌تونی بری.

بلند شدم و نگاهی به ساعت مچیم کردم. تازه دوازده بود! باید می‌رفتم زندان. باید به شیدا می‌گفتم.

از تخت که پایین اومدم سرم کمی گیج می‌رفت، اما سعی کردم تعادل خودم‌و حفظ کنم.

از ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید