ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۲۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
پرستار اومد سرُمو از دستم کشید و گفت: -میتونی بری.
بلند شدم و نگاهی به ساعت مچیم کردم. تازه دوازده بود! باید میرفتم زندان. باید به شیدا میگفتم.
از تخت که پایین اومدم سرم کمی گیج میرفت، اما سعی کردم تعادل خودمو حفظ کنم.
از اتاق که بیرون رفتم با دیدن چهرهی پندار حس دوگانگی بهم دست داد! هم خیلی ازش بدم میومد، هم میگفتم تقصیر اون نبوده. اما چه مقصر باشه و چه بیتقصیر ح
سیتا
00به همین راحتی کشتن هیچ کاری هم نمیشه کرد