پارت هشتم

زمان ارسال : ۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

«اگه همه چی خوب پیش رفت بترس،این یه قانونه»
****
_کاش یه گُلی چیزی می گرفتیم؟
ماهیر دستش را از پنجره‌ی ماشین بیرون انداخت.پدرش روی صندلی شاگرد نشسته بود و مادر و خواهرش ماهین صندلی عقب!
_گفتم این بچه رو یه امشب بسپر به شهرام..
ماهین در حالی که به صدای نفس های دختر یک ونیم ساله‌اش که روی سینه اش آرام خوابیده بود گوش میکرد،با لحن محزونی گفت:
_اون نمی تونه از خودشم نگه دا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    00

    مشاهیرکیه؟

    ۳ هفته پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    این به خاطر کیبوردمه حروف آماده داره من می نویسم ماهیر می نویسه مشاهیر هرچقدرم سعی میکنم بیام چک کنم ودرساش کنم باز چندتا از دستم در میره

    ۳ هفته پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیییی عالییی مرسی فرگل جونم 😍😍خیلی رومخ ملک نسا چرا اینکارا رو میکنه🤦 ♀️چرا گوشی از لیلا گرفته🤦 ♀️😶اسم ماهیر و ماهین خیلی قشنگه دوست دارم😍😍

    ۴ هفته پیش
  • ساناز

    00

    💛❤️🧡💚🩵🤎💙💜

    ۴ هفته پیش
  • Aa

    00

    👏👏👏🙏💐

    ۴ هفته پیش
  • Nvjbfjgxhgb

    00

    .......... .......9 ......... ..... . .... .

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.