پارت هفتم

زمان ارسال : ۳۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

پارت_8

****
ملک نسا دست لیلا را گرفت و پشت سر خودش کشید.
_مامان بازم اومدیم...
حرفش با باز شدن درب نصفه نیمه رها شد.زنی که موهای سفیدش را از دو طرف بافته وروی سینه اش انداخته بود با ابروهای باریک سفید ومژه های سفید وچشم های آبی رنگ که یکی از آن ها دائما در حال لرزش بود میان چهار چوب درب ایستاده بود،بفرماییدی گفت.
_ممنون نشاط جون...
زن نگاه سنگینش را چنان وزنه‌ای صد کیل

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • طاها

    00

    عالی

    ۱ هفته پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    چقدر مامان لیلا رو مخ😒دلم میخواد خفش کنم😡😶عالی بود مرسی فرگل جونم😍😍

    ۴ هفته پیش
  • اسرا

    10

    خوب انتخاب اشتباه باعث نابودی میشه 🙏

    ۴ هفته پیش
  • کُلثوم

    00

    مرسی فرگل جون

    ۴ هفته پیش
  • م.ر

    00

    ای جان ماچ به فرگل جون

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.