سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت نود و پنجم :
با دیدن پارس سفید و فردی که کنار آن ایستاده بود ،تمام وجودم ذوب شد ،قدم هایم نای بلند شدن نداشتند ،بالا و پایین شدن قفسه سینه ام را به خوبی حس می کردم ،از اضطراب، از هیجان ،از حس هایی که قالب درست و خوانایی نداشتند ،شیدا که کمی جلو رفته بود ،بازگشت :
_ چی شده سوگل ،حالت خوبه ؟
دستم را مشت کردم و با اخمی درهم به آرمان زل زدم ،شیدا رد نگاهم را گرفت.
_ سوگل اون آقا رو می شناسی ؟ اتفا
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.