سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت نود و چهارم :
شب از نیمه گذشته بود که به خانه رسیدیم .بعد از سالن همگی برای بدرقه عروس و داماد تا در خانه شان رفته بودیم .من و مادرم و ایمان در ماشین عمو نشسته بودیم .عمو و زن عمو آنقدر برای این مدت از من تشکر کرده بودند که من شرمنده ی محبت هایشان شدم .برق رضایت در چشمان مادرم ،نشان از خوشحالی اش برای محمد بود .او همیشه محمد را به مانند پسرش دوست داشت و امشب نیز برای لحظه ای ،زن عمو را رها نکرده بود .
_ع
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.