پارت دوازده

زمان ارسال : ۳۲۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

من دیگه نه خانواده‌ای داشتم و نه رفیقی.
با پاهام روی زمین ضرب گرفتم که چشمم به در آسانسور افتاد.
در که باز شد معز رو دیدم که از آسانسور خارج شر.
موهای سرش خیس بود و یه حوله دستی روی شونه اش قرار داشت.
به طرف پیشخوان رفت تا ازشون بپرسه کی کارش داشته که صداش زدم.
چند قدمی پیشخوان خشکش زد.
به طرفم چرخید و بهم نگاه کرد.
مبهوت و پر از تعجب و البته با لبخند.
باور ن

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    کامل نخوندم نظری ندارم

    ۹ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    انشاءالله حرف هایی که معز به لیا میزنه ،واقعا از ته دل بوده باشه ،ممنون نویسنده جان

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.