پارت ششم

زمان ارسال : ۳۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

_یه نفرو دیگه رو پیدا کن که هیچ ربطی به اونا نداشته باشه.
مصطفی شانه‌ای بالا انداخت.
_چون خانواده‌ای دختریم زشته ما قرار عقد و عروسی تعین کنیم ؟باز میگم تو یه جوری پیش ثریا خانوم حرف‌و...
نگذاشت که جمله‌ی شوهرش کامل شود.به سمت او هجوم آورد و درب قابلمه را از دستش بیرون کشید.
_ده بار گفتم به غذا ناخونک نزن..
درب قابلمه را محکم روی آن قرار داد.مصطفی با تعجب دست هایش را توی ه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • طاها

    00

    عالی

    ۱ هفته پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    فول عالی مرسی فرگل جونم ❤️💋

    ۴ هفته پیش
  • Nazi

    10

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • Aa

    00

    👏👏🙏🌹

    ۴ هفته پیش
  • ساناز

    00

    🧡🤎💜🩵💙❤️💚💛

    ۴ هفته پیش
  • Hadis

    ۲۱ ساله 10

    عالیه نویسنده جان پر قدرت ادامه بده❤️

    ۴ هفته پیش
  • Hadis

    ۲۱ ساله 20

    بیچاره لیلا و ماهیر که نمیدونن چی شده اصن وچی قراره سرشون بیاد البته ماهم نمیدونم ایشالا که زود زود میفهمیم😁😂

    ۴ هفته پیش
  • Hadis

    ۲۱ ساله 00

    سرنوشت زنای خاندانشون چیه

    ۴ هفته پیش
  • م.ر

    00

    فرگل جون مرسی ✨️

    ۴ هفته پیش
  • کُلثوم

    00

    مرسی فرگل جون بوس ب لپت😘😘

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.