حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۲۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
سر راست کرد. میعاد در کت و شلوار خوش دوخت سرمه ای سیر با پیراهن سفید در مجاورتش ایستاده بود. به احترامش ایستاد. میعاد از همان اقلیت درست و حسابی مهمانی به شمار می رفت.
وصال بی حوصله و کسل دست در هوا تکان داد و با صدایی آرام جواب داد: حوصله شونو ندارم. تو این جمع یکی که از قضا هم فکر باشه پیدا نمی شه.
چشمان میعاد چرخی در باغ زد و دوباره به وصال دوخته شد. لبخند متین و موقری به رویش پاشید:
ایلما
00😍😍