حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۲۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
رادمهر پس از ساعتی هم نشینی و هم صحبتی، دل از رفیق قدیمی اش کند. شاهنامۀ قدیمی یکی از آشنایان
را برد تا او به جلد پاره و برگه های جدا از همش سر و سامان دهد. با فشردن ریموت در ماشین را باز کرد. جاذبۀ نگاهی مابین در نیمه باز نگهش داشت. در شلوغی خیابان چشم گرداند. مردم بی تفاوت به نگاه جست و جوگرش با ذهنی مشغول از دغدغه های زندگی، از طول و عرض خیابان و
پیاده رو می گذشتند. بی اختیار مسیر
ایلما
00🥰🤩🤩