زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت
زمان ارسال : ۲۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
نفس در سینهی دخترک حبس شد. تودهای سفت و سخت راه گلویش را بسته بود و داغی اشک را پشت پلکهایش احساس کرد. وحشت داشت از جواب سؤالی که بر زبانش نشسته بود و میخواست بپرسد. صدایش لرزان و بریدهبریده از گلو خارج شد.
- ک... ک... کدوم... کدوم پسرش... کدوم زندهس؟!
اختیار اشکهایش را نداشت و گرمایشان را روی پوست یخزدهی صورتش احساس کرد. مرد جوان بیتفاوت و با همان لحن جدی، جواب داد: آرش ز
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Hoda
10من که میگم امیر نمرده
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 10دلم برای امیر سوخت گناه داشت🥺🥺چرا وقتی آنقدر مهوارو دوست داشته که پریده جلوی تیره مهوا ولش کرد رفت🤔فول عالی مرسی نگار جونم مثل همیشه درجه یک ❤️💋
۳ هفته پیشمریم گلی
00امیر که مهوا رو این قدر دوست داشت که با هاش رابطه برقرار کرد ،چطور ازش دست کشید ،انگار دوتا برادر از اول عاشق حنا بودن ،ممنونم نگار جان 🙏♥️💓♥️
۳ هفته پیشساناز
00❤️💜💙🩵💚🤎💛🧡
۴ هفته پیشFtm
20دلیل ترک امیر چی بوده حالا معماشد...
۴ هفته پیشFtm
10زودتر ازشر پلیسا خلاص شه ببینیم ادامه ماجرا رو....
۴ هفته پیشFtm
10حدسم درست دراومد که امیر مرده حالا ارش و مهوا ب چه بهانه ای همو ببینن موندم😁😢
۴ هفته پیشم
00بیچاره مهوا اینهمه سختی کشیده، امیر هم کشته شده بدون اینکه بفهمه مشکلش چی بود ،خیلی غم انگیزه
۴ هفته پیشم.ر
00چقدر بدبختی مهوا کشیده🫢
۴ هفته پیش
محیا
00نکنه حرفای مهوا رو باور نکنن و زندونیش کنن با اینکه از امیر دلخوشی نداشتم ولی نمیخواستم بمیره